,

#من_پسرم

#قسمت_61


چند دقیقه بدون توقف فقط هدف رو به روم رو با مشت نوازش می کنم تا اینکه نمی دونم  کی ایمان بهم نزدیک می شه و کف دستش رو مقابل مشت می گیره و مشتم محکم می خوره به کف دستش ولی دستش رو عقب نمی کشه و مشتم رو با تمام زورش نگه می داره:
- بسه آهی؛ داری زیاده روی می کنی، می دونی چند دقیقه ست داری بی وقفه مشت می زنی؟
حوله ای رو به دستم می ده. با دست آزادم مشت ریزی به کیسه می زنم و عقب می کشم.
 قفسه سینه م به شدت بالا و پایین می شه و عرق از بالا تنه م مخصوصا صورت و گردنم شره می گیره.
 حوله رو به گردن می کشم. قطرات عرقی که از بین ابروهام و تیغه ی بینیم پایین می ریزه رو پاک می کنم و خودم رو روی مبل کنار دستم ولو می کنم. سرم رو به مبل تکیه می دم و چشم هام رو می بندم:
-  آبی چیزی نمی خوای؟
با همون چشم های بسته سری به سمت بالا تکون می دم:
- نه؛ فقط برس به کیا. زود  آماده ش کن تحویلش بده به توربو.
 
چشم هام بسته ست ولی از صدای پا و بالا و پایین شدن مبل متوجه نشستن یه نفر کنارم می شم؛ چشم هام رو باز نمی کنم تا اینکه خودش به حرف می آد:
- سام چیزی نگفت؟
با شنیدن صداش متوجه می شم که ایمان بوده؛ هنوز هم شاکیه ولی می دونه که حرفم دو تا نمی شه و خودش رو با اصرار بی جا خسته نمی کنه.
- موافقه.
نفس هام تنده و حرارت به شدت از بدنم بیرون می زنه. یه سری تصاویر جلوی چشم هام دارن رژه می رن که حوصله حرف زدن رو ازم می گیره فقط می خوام سکوت کنم ولی برای هماهنگی ها مجبورم حرف زدن رو ادامه بدم.
صدای ضربان قلبم توی گوشمه و دسته ی مبل رو بخاطر تصاویر جلوی چشمم محکم فشار می دم.
-سیا آموزش های رزمی بچه ها به کجا رسید؟ همه رو درجه یک می خوام به استادش گوشزد کن.
- از اون بابت خیالت تخت؛ پول خوب می گیره رزمی کار تک تحویل می ده ولی یکم ...
تردید و استیصال توی صداش مجبورم می کنه چشم هام رو باز کنم. دستم رو به چشم هام می کشم و با جدیت نگاهش می کنم:
- فقط؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 1:31 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب