,

#من_پسرم

#قسمت_60


بدون توجه به سکوت پرمعنای هردوشون؛ سرم رو پایین می ندازم و خودکار به دست باز هم اون آرم رو طرح می زنم. هر کسی دنبال هیجانه باید مسئولیت خطرش رو هم خودش قبول کنه، از طرفی خود کیا کامل قرار داد رو خونده و قبول کرده پس کسی حق اعتراض نداره.
اونقدر شب و روز این لعنتی رو کشیدم که حالا چشم بسته هم می تونم اژدهای سیاه رو به خوبی در بیارم. دستم ماهرانه روی کاغذ حرکت می کنه و خطوط کج و معوج آخرین قسمت های اژدها رو نقش می زنن. با دیدن اژدهای شاخ داری که حالا تکمیل شده کاغذ رو به کناری هل می دم و با اوج گرفتن خشم توی وجودم از جام بلند می شم. پسرا هم باهام از اتاق خارج می شن و دو طرفم راه می افتن. وارد باشگاه مخصوص مجموعه می شم و به سمت کیسه بوکس می رم تا این خشم بالا زده رو یه جوری مهار کنم. 
بدون توجه به چیزی مثل گرگی که به طعمه ش خیره شده به کیسه بوکس مقابلم زل می زنم. روی نقطه معینی تمرکز می کنم و عصبانیت و خشمم رو با یه مشت جانانه به کیسه ای که مقابلمه منتقل می کنم.
- فصل مسابقه ها نزدیکه. کیا تا کی آماده می شه.
سیاوش دقیقا جلوی چشم هام می ایسته و جوابم رو می ده:
- از نظر من یک هفته ی دیگه آماده ست. ولی تمرین های حرفه ایش ترجیحا با توربو باشه.
مشت دوم رو محکم تر می زنم و اسم توربو رو زیر لب تکرار می کنم.
- توربو...کجاست؟ کی می خواد برگرده؟
بالاخره ایمان سکوت چند دقیقه ایش رو می شکنه:
- باهاش حرف زدم خودش رو به برنامه می‌رسونه.
مشت سوم رو با قدرت بیشتر و محکم تر نثار کیسه بوکس می کنم:
- اژدهای سیاه به کجا رسید؟
دوباره صدای ایمان رو از پشت سرم می شنوم:
- تا این جا که روابط خوب پیش رفته؛ بقیه ش به عهده کیاست. ما ارتباط اولیه رو خوب گرفتیم؛ اینکه کیا بقیه ش رو چه جوری هدایت کنه نمی دونم.
مشت بعدی به کیسه برخورد می کنه و صداش توی گوشم می پیچه.
سکوت می کنم و از هیچ موجودی هم صدا در نمی آد، فقط صدای برخورد مشت هام  با کیسه به گوشم می رسه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 1:32 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب