,

#من_پسرم

#قسمت_55

 


توی ذهنم از هر مسیری می رم شلوغه. مقصد جوریه که از هر مسیری بخوام برم  به یکی از  سه مکان میدان معلم، فلکه قصردشت و یا چهار راه زرگری برمی خورم که الان اصلا نمی شه طرفشون رفت! دیگه جاهایی که ساخت و ساز دارن رو هم فاکتور می گیرم.
توی افکار خودم غرقم که سیا می گه:
- از کدوم مسیر می خوای بری؟
- نمی دونم.
- کیا من چهل دقیقه دیگه باید برسم، عجله دارم خودت می دونی.
ناچار یکی از مسیر ها رو انتخاب می کنم ولی همون جور که فکرش رو می کردم به ترافیک می خورم. با کف دستم روی فرمون ضربه محکمی می زنم.
- لعنت به این شانس!
رو به سیا می گم:
- قبول نیست سیا الان تایم شلوغه شهره صبح زود بیا یا آخر شب کمتر از چهل دقیقه می رسونمت.
تک خنده ای می کنه:
- اون رو که همه می تونن؛ تو باید بتونی توی بدترین شرایط یه تصمیم به جا و درست بگیری. باید بتونی توی همچین موقعیتی بهترین مسیر رو انتخاب کنی.
با دستم روی فرمون ضرب می گیرم:
- پس از قبل برنامه ریزی شده بود نه؟
- اره دیگه.
 به بازوش می کوبم:
- نامرد.
لبخند دندون نمایی می زنه:
- حالا دفعه بعد بیشتر حواست رو جمع کن.
از بس تو ترافیک ترمز گفتم پام درد گرفت. بالاخره یکم ترافیک روون می شه و کمی جلوتر می ریم. نگاهی به دانش آموز هایی که دارن سوار سرویسشون می شن یا پیاده می شن می ندازم و باز هم افکار ذهنم رو بهم می بافم. کدوم مسیر هست که  شلوغ نباشه؟ توی ذهنم برای بار هزارم تمام مسیر های اصلی شهر رو بررسی می کنم ولی به هیچ نتیجه ای نمی رسم.
ماشین رو خاموش می کنم و سیاوش تایمر رو می خونه:
- یک ساعت و ده دقیقه!
پوفی می کشم. از ماشین پیاده می شم و به بدنم کش و قوسی می  دم:
- بپر پایین استاد با این امتحان گرفتنت.
تایمر رو به گردنش می ندازه و با برداشتن گوشیش پیاده می شه:
- این از مرحله اول امیدوارم دفعه بعد بتونی برسونیش به یک ساعت و نیم.
با اخم و عصبانیت نگاهش می کنم:
- مرض!
وارد محوطه می شیم و آهی رو از دور می بینم.
سیاوش دستی براش تکون می ده و همزمان با لحن شیطونی می گه:
- حالا به آهی چی بگم ؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 1:42 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب