,

#من_پسرم

#قسمت_51

 

لیوان شربتم رو به لبم نزدیک می کنم و محتویاتش رو مزه مزه می کنم:
- برای چی اینکار رو می کنی؟
- چون استعدادش رو داری.
 گوشه لبم رو به دندون می گیرم و متفکر دستی به چونه م می کشم:
- این حمایتتون هزینه ش چقدر می شه؟
راست می نشینه و با لبخندی که روی لبشه دست به سینه می گه:
- هزینه ای نداره. می خوام کمکت کنم بتونی اونجوری که شور و شوق جوونیت می طلبه برونی.
نگاهی بین سیاوش و ایمان می گردونم. ایمان که همچنان ساکت نشسته و با اخم های در هم تنیده ش حرفی نمی زنه. با سیاوش چشم در چشم می شم؛ که با نگاهش بهم اطمینان می ده. توی دو راهی موندم، از طرفی از سیاوش و ایمان چیزی نمی فهمم از طرفی هم پیشنهادش خوبه ولی باید متوجه بشم هدفش چیه.
مطمئنا هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیره.
- ببین آقای آهی برام قابل هضم نیست هدفت صرفا کمک باشه!
سویچش رو توی دستش تاب می ده:
- هدفم چیزی جز کمک نیست ولی هر لطفی یه بازخوردی داره. مگه نه؟
شک نداشتم چیزی باید در ازاش بدم.
صدام رو صاف می کنم و با لحن جدی می گم:
- حالا رسیدیم به اصل مطلب. مشتاقم بشنوم.
- نه خوشم می آد تیزی و حواست به همه چیز هست.
یه مکث کوتاه و دوباره ادامه می ده:
- همین طور که می بینی اینجا پیست اتومبیل رانیه. ماهی چند بار اینجا مسابقه داریم. می خوام به عنوان نماینده من توشون شرکت کنی، اگه اون چیزی که من فکر می کنم باشی برای خوش نامی خودم و اعتبار اینجا در ازای هر مسابقه برات حقوق در نظر می گیریم.
لیوان رو پایین میارم و با نگاه خیره به لیوان می گم:
- از کجا مطمینی از عهده ش برمیام؟
- فاصله زیادی با معیار هام نداری.
نگاهم رو بالا می کشم و خیره به چشم هاش می گم:
- تا کی وقت دارم فکر کنم؟
صندلی رو عقب می ده و بلند می شه. دستش رو روی میز می ذاره و خم می شه به سمت جلو؛ خیره می شه تو چشم هام:
- محدودیت نداری ولی هر چی زودتر بهتر.
سری تکون می دم و کمر راست می کنه. پشت می کنه بهم ولی با به یادآوردن چیزی از حرکت می ایسته و می گه:
- در ضمن من آهی رادم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 1:53 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب