,

#من_پسرم

#قسمت_50

 

دست به جیب به ماشینش تکیه می ده:
- من آهیم؛ تو باید کیا باشی درسته؟
جالب شد! کیه که من رو می شناسه ولی من نمی شناسمش؟
با حالت متفکری رو به سیا می گم:
- سیا بیشتر معرفی می کنی؟
نگاهش بین من و آهی نام می چرخه:
- بریم یه چیز خنک بزنیم به رگ بعدا بیشتر آشنا می شیم.
هر سه با هم به سمت همون میز قبلی برمی گردیم که ایمان هنوز هم پشتش نشسته. پاش رو روی پاش انداخته و کلافه لیوان داخل دستش رو تکون می ده.
صندلی رو عقب می کشم و پشت میز قرار می گیرم‌. آهی هم رو به روم می نشینه.
توی تمام این مدتی که نشستیم دست به سینه فقط بهم خیره شده و تا حالا هر چی فکر کردم رابطه این آدم رو با خودم درک نمی کنم. من رو از کجا می شناسه؟ از دوست های بچه ها هم که باشه قاعدتا نباید من رو بشناسه. توی افکار خودم غرقم و به دنبال پیدا کردن یه نقطه مشترکم که ما دو نفر رو بهم وصل کنه که صدای آهی نگاهم رو به صورتش می رسونه.
- چند سالته؟
-بیست و دو.
سری تکون می ده:
- خوبه. بهت تبریک می گم تو این سن دس فرمون خوبی داری.
- خوبه ولی برای من راضی کننده نیست. هنوز جای کار داه .
- اونکه صد البته، اصلا برای همین اینجام.
بهتر شدن رانندگی من چه ربطی به این پسر داره؟
چیزی از حرف هاش متوجه نمی شم و گنگ نگاهش می کنم. آرنج هاش رو روی میز می ذاره و خودش رو کمی جلوتر می کشه:
- می خوام ازت حمایت کنم.
توی چشم هاش زل می زنم تا بتونم چیزی از حرف نگاهش رو بخونم. چه دلیلی داره بخواد به من مبتدی کمک کنه؟!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 1:54 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب