,

#من_پسرم

#قسمت_47

 
دستی به صورتش می کشه و متفکرانه می گه:
- یعنی زیبایی رو دوست نداری؟ آرایش روی چهره ی یه دختر خیلی تاثیر داره.
یقه ی پیراهنم رو درست می کنم و عینکم رو بین دکمه دوم و سوم می زنم:
- مگه دخترم که به دنبال زیبایی باشم؟ هان؟
سکوت می کنه و دیگه چیزی نمی گه.
به یاد ندارم تا حالا آرایش کرده باشم حتی در حد یه رژ لب! توی عروسی ها هم با کت و شلوار مردونه می رم.
نگاه از آینه می گیرم و رو به کتی می گم:
- لباس هام رو نمی تونم با خودم ببرم ببرشون جلسه ی بعدی برام بیار.
با قیافه ای ناراحت و خیلی آروم می گه:
- باشه‌.
به سمت در قدم بر می داره و با بررسی محیط که مطمئن می شه کسی این اطراف نیست می گه:
- بیا بیرون امنه.
سری تکون می دم و به طرف در می رم. به محض بیرون گذاشتن پام نمی دونم یه پیرزن غر غرو از کجا پیداش می شه. براق می شه بهم و با تشر بهم می توپه:
- آخر الزمان شده. خجالت نمی کشی مرتیکه اینجا چیکار می کنی؟
رو به کتی دست به کمر می شه:
- خجالت بکش دختر، دوس پسرت رو چرا آوردی این جا؟
قبل از اینکه معرکه ای به پا کنه پا تند می کنیم و با کتی از کنارش رد می شیم .
کنار خیابون دست بلند می کنم و تاکسی می ایسته:
- سوار شو تو مسیر تو رو  هم برسونم.
- گفتم که نمی آم.
در رو با دستم نگه می دارم:
- خب کجا می ری؟
مسیری رو نشون می ده:
- می رم شاهچراغ؛ شاید آروم شدم.
صدای راننده مثل مته روی اعصاب نداشته م خش می ندازه:
- آقا وسط خیابون وایسادما؛ الان می زنن به ماشین. سوارشو دیگه.
قدمی به طرف ماشین می رم و همزمان خیره تو چشم های سرخ کتی می گم:
- برو ولی بعدا باید با هم حرف بزنیم.
سری تکون می ده و من هم زود می نشینم و در رو می بندم. مدام توی فکر کتی و تصمیمشم؛ راهی برای منصرف کردنش هست؟ چیکار باید بکنم؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 1:58 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب