,

#من_پسرم.

#قسمت_23


خشم کل وجودم رو فرا می گیره و چشمم رو محکم تر از قبل بهم فشار می دم. کتی که صدام می زنه، دست مشت شده م رو باز می کنم و به سمتش می چرخم .
با حفظ خونسردی لباس تنش رو چک می کنم و تایید می کنم:
- خوبه ؛ حالا بازم نظر خودت.
جلوی آینه چرخی می زنه و با حسرت خاصی می گه:
- هر دوشون خوبه، نمی دونم کدوم رو بردارم.
به سمت پیشخوان می رم:
- هر کدوم رو بیشتر دوست داری.
بعد از چند دقیقه معطلی بالاخره کتی هم کنارم می ایسته و مانتوی سفید رنگ رو مقابل فروشنده می ذاره:
- این رو می بریم.
مرد سری تکون می ده و مانتو رو توی پاکتش می ذاره.
پاکت رو ازش می گیرم و کنار هم قدم برمی داریم.
- حالت خوبه کیا؟
با صدای کتی از فکر بیرون می آم و به سمتش می چرخم:
- اره، چطور؟
با صدای ضعیف و غیر مطمئنی می گه:
- هیچی.
حواسم به کتیه و منتظر ادامه حرفش هستم که فروشنده مغازه ای که ازش خارج شدیم صدام می زنه. قبل از اینکه بتونم قدم جدیدی بردارم؛ کتایون از دستم می کشه و متوقفم می کنه.
کامل رو به روم می ایسته و دستش به سمتم دراز می شه. مسیر دستش رو دنبال می کنم که به یقه م می رسه و دکمه بالایی پیراهنم رو می بنده و شالگردنم رو مرتب می کنه.
 دکمه م کی باز شده که متوجه نشدم؟! باید ازش ممنون باشم که حواسش به همه چیز هست. هنوز مشغول مرتب کردنه لباسمه که دستش رو می گیرم و پایین می آرم:
- کافیه.
به جای عقب کشیدن روی انگشت هاش بلند می شه و نزدیک گوشم زمزمه می کنه:
- چشم همه ی دخترا در اومد؛ کمتر تیپ بزن.
فاصله ش باهام کمه و عطرش زیر بینیم می زنه، نفس کشیدنم تند می شه و سریع ازش فاصله می گیرم. بدون اینکه به قیافه خندونش نگاه کنم، با ابروهای در هم به سمت مرد جوانی که تمام مدت نظاره گرمون بوده می رم.
- بله، بفرمایین ؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:25 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب