,

#من_پسرم

#قسمت_18

 

دختره که ایستاده بود حالا با این حرف ایمان روی نیمکت سقوط می کنه.
یعنی چه خبره؟
 باز ایمان داره چه غلطی می کنه؟
سر چی شرط بستن؟ نکنه سر من با هم شرط بستن؟!
اخم های ماهان بیشتر توی هم می ره و عصبانی به ایمان می توپه:
- ایمان دیگه تکرار نمی کنم، شرط بی شرط.
ایمان پوفی می کشه و با رها کردن دست سارینا، رو به روی دختره می ایسته و توی چشم های درشتش. با پوزخندی که گوشه لبشه و با تمسخر می گه:
- این دفعه قصر در رفتی آسنات ولی حواست به خودت باشه چون من منتظر یه اشتباهم.
با پوزخندی که غلیظ تر شده همراه سارینا از پله ها بالا می ره.‌ بلافاصله با اشار ماهان؛ به دنبال ایمان راه می افتن.
کلافه از بازی که راه انداختن، رو به ماهان عصبی می گم:
- از تو انتظار نداشتم، گل کاشتین واقعا.
نفسش رو با صدا بیرون می فرسته و رو به شهر می ایسته:
- من بی تقصیرم، بهشون گفتم این کار رو نکنن ولی گوش ندادن.
کنارش می ایستم و سنگ ریزه جلوی پام رو با نوک پا شوت می کنم که پایین می افته:
- با این کارهاتون، می خواین به کجا برسین؟
شال گردنش رو دور گردنش محکم تر می کنه و می گه:
- گفتم که من بی تقصیرم. فقط بچه ها می خواستن تسلیم شدنت رو ببینن.
نگاه میدوزم به بخار هایی که از دهن دو تامون بیرون می آد. بعد از کمی مکث می گم.
- یعنی شکست من اینقدر مهم شده براشون؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:32 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب