,

#من_پسرم

#قسمت_46


دستمال رو به دستش می دم و با شنیدن صدایی که اعلام می کنه به ایستگاه زندیه رسیدیم، بلندش می کنم:
- من باید سریع خودم رو جایی برسونم. تو رو هم توی مسیر می رسونم.
دستمال رو به بینیش می کشه:
- خونه نمی رم.
از قطار پیاده می شیم و روی اولین پله پا می ذارم و بدون اینکه من حرکتی کنم و خسته بشم پله برقی مسیر رو طی می کنه:
- کجا می ری پس؟ از همین الان داری می ری خونه ش؟
شاکی و دلخور اسم رو صدا می زنه:
- نفس!
چشم هام رو روی هم فشار می دم و دستم مشت می شه. فقط مامان و مامان بزرگ حق دارن من رو به این اسم صدا بزنن. کسی حق نداره این لعنتی رو به زبون بیاره. با خشم می غرم:
-  نفس و مرگ! مگه نگفتم این اسم رو به زبون نیار.
- خب عصبیم می کنی. خودت حرف دهنت رو می فهمی؟
چشم هام رو باز می کنم و توی چشم هاش براق می شم:
- من هر غلطی هم بکنم حق نداری به این اسم صدام بزنی.
دست هاش رو به طرفم بالا می آره و هول کرده می گه :
- باشه باشه آروم باش.
این حرکتش رو که می بینم مطمئن می شم که بازم زیادی عصبی شدم و ترسوندمش.
هوفی می کشم و از سومین پله برقی پیاده می شیم و با هم وارد خیابون می شیم.
با چشم گردوندن یه پارک پیاده می کنم و با هم وارد سرویس بهداشتیش می شیم. از شانسمون خلوته و قبل از اینکه کسی وارد بشه شروع می کنم به درآوردن مانتو و مقنعه م.
کتی خیره به صورتم با صدای آرومی می پرسه:
- برای چی هیچ وقت آرایش نمی کنی؟
لباس هام رو توی کیف کتی می چپونم و جلوی آینه دستم رو داخل موهام می برم تا حالتشون بدم:
-خوشم نمی آد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 17:26 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب