,

#من_پسرم

#قسمت_45

 


چشم هاش رو محکم بهم فشار می ده و کل بدنش به لرزه در می آد. خم می شم کنار گوشش و ضربه نهایی رو می زنم:
- لعنتی به خودت بیا، چه جوری می خوای هم خواب کسی بشه که دوستش نداری؟ الان می گی تحمل می کنم ولی چند سال دیگه نابود می شی. کنار اومدن  با این قضیه خیلی سخته.
بلند می زنه زیر گریه و توی بغلم می پره. دستش رو دور شونه ام حلقه می کنه و محکم بغلم می کنه. آدمای اطرافمون کج کج و با اخم نگاهمون می کنن؛ خودم هم حس خوبی از بغلش کردن ندارم ولی اهمیتی به هیچ کس و هیچ چیز نمی دم و دستم رو دورش قرار می دم. به کمرش دست می کشم و اشک هاش لباسم رو خیس می کنن.
- برای چی داری این کار رو می کنی؟
هق می زنه:
- گفتم که.
- به جوونیت رحم کن دختر.
پول رو می شه با کار کردن جمع کرد یا اینکه کمتر خرج کرد ولی جوونی و نشاط چی؟
بین گریه می ناله:
- می گی چیکار کنم؟ فکر کردی من دوست ندارم با یه پسر که چند سال از خودم بزرگتره ازدواج کنم؟
آرومتر از خودش توی گوشش پچ می زنم:
- پس مرگت چیه؟
لباسم رو توی دستش مچاله می کنه:
- پول حلّال مشکلاته.
- وای کتی...
بین حرف زدنم گوشیم زنگ می خوره و ساکتم می کنه. با دیدن اسم ایمان صدام رو صاف می کنم و گوشی رو جواب می دم:
- بله؟
با ذوق و شور خاصی می گه:
- کجایی داداش؟
یعنی چی شده که اینقدر خوشحاله؟
- بیرونم چطور؟
- قرار پیست اکی شد؛ بیام دنبالت یا خودت می آی؟
مدت ها بود منتظر این خبر بودم و الان باید طبیعتا خوشحال بشم ولی با وجود وضعیتی که کتی برای خودش ساخته و از موضعش هم پایین نمی آد فقط کمی لب هام از هم فاصله می گیرن:
- آدرس بده خودم می آم.
- باشه برات پیامک می کنم.
گوشی رو قطع می کنم و کتی رو از خودم فاصله می دم: 
- اشک هات رو پاک کن.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 17:27 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب