,

#من_پسرم

#قسمت_44

 

روی آخرین صندلی کنار شیشه محافظ می نشینم و کتی هم کنارم رو پر می کنه:
- کتی داری چیکار می کنی با خودت؟ من که باور نمی کنم عاشق خودش شده باشی!
کیفش رو روی پاهاش می ذاره:
- می خوام آینده م تامین باشه. بچه هام با لذت زندگی کنن.
- یه جوری حرف می زنی انگار الان خودت گدای جلوی شاهچراغی!
بند کیفش رو توی دستش مچاله می کنه: 
- الان مشکل مالی ندارم و نمی خوام در آینده هم داشته باشم.اون دنبال یه دختر جوونه و با قیافه هست که براش خرج کنه؛ چرا این فرصت رو از دست بدم.
بازم پول! لعنت به این پول چیکار می کنه با آدم ها. دستم مشت می شه و روی پام محکم فشارش می دم: 
- چند سالشه؟
-چهل و هفت.
- زن داره؟
- نه مرده. فقط یه پسر کوچیکتر از من داره.
نگاهی به دست هاش که از شدت فشار به بند کیفش به سفیدی می زنن می کنم و دستم رو روی دستش می ذارم:
- کتی؟
نگاهش رو از کف قطار به چشم هام می رسونه:
- جونم؟
- اگه دوسش داشتی چیزی نمی گفتم ولی وضعیت الانت فرق می کنه. می دونی بشی سی ساله اون چند سالشه؟ می تونه شور و ذوق جوونیت رو درک کنه؟ می تونه پا به پات جوونی کنه و شادی کنه یا می گه خسته م حوصله ندارم؟
چشم هاش رو می بنده و قطرات اشک از پشت پلکش به بیرون راه پیدا می کنن.
- غریبه ها فکر کنن باباته اشتباهی بهت بگن بابات کارت داره چه حسی بهت دست می ده؟
شونه هاش به لرزش در می آن.
- باز هم می گم اگه علاقه بود یا قصدت ازدواج بود چیزی نمی گفتم ولی تو داری جوونیت رو به پول می فروشی! مگه همین مدل دماغ نبود که هر روز توی دانشگاه مسخره ش می کردی؟ حالا چه جوری می خوای تحملش کنی؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 17:29 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب