,

#من_پسرم

#قسمت_43

 

صورتش رو کج و کوله می کنه:
- باشه بابا، نمی ذاری که.
پوفی می کشم:
- کتی حوصله م رو سر بردی. اصلا نمی خواد حرف بزنی.
تند و بدون هیچ کلمه ی اضافی دیگه ای  می گه:
- ازم خواستگاری کرده.
با تعجب به سمتش برمی گردم:
- شوخی زشتی بود.
-کاملا جدیم.
گوشی رو از دستش می کشم و دوباره به عکس نگاه می کنم. یه مرد چهل و خورده ای ساله جا افتاده که موهای کم پشتی داره. از یکدست مشکی بودن موهاش هم معلومه تارهای سفید بینشون پدیدار شده بوده که رنگشون کرده. دماغش از همون مدلیه که کتی همیشه مسخره شون می کرد. 
- خوب بود برای خنده. عامو کمتر عکس این خواستگار های بدبختی که ردشون می کنی رو نشونم بده ازشون خوشم نمی آد.
سرش رو پایین می ندازه و مشغول پیچ و تاب دادن انگشت هاش داخل هم می شه:
- جوابش منفی نیست.
با صدای نسبتا بلندی می گم:
- چی؟
همه از صندلی های جلو و عقب به سمتمون برمی گردن و نگاهمون می کنن. کتی سر پا می ایسته:
- هیس آروم چه خبره؟
از اتوبوس پیاده می شیم و به سمت ایستگاه مترو می ریم. کمی که می گذره با لحن تند و سریع می گم:
- مگه خل شدی دختر؟ این جای باباته، حواست هست بیست و دو سالته؟
  روی پله برقی ها پا می ذاره:
- مهم تفاهمه!
هه ... تفاهم! 
- انتظار داری باور کنم؟
- وا! مگه چی دارم می گم؟ خواستگاری کرده و جواب مثبت گرفته.
کارت ها رو می زنیم و از ورودی عبور می کنیم:
- پولداره مگه نه؟
سکوت می کنه و صدایی نمی آد. پس حدسم درست بود!

- چی شد ساکت شدی؟ جوابم رو بده.
- خب آره. مگه اشکال داره.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 17:36 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب