,

#من_پسرم

#قسمت_42

 

تا ایستگاه اتوبوس حدودا پنج دقیقه پیاده می ریم ولی کتی هیچ حرفی نمی زنه. دست می گیرم به میله اتوبوس و حین سوار شدن می گم:
- آلزامیر گرفتی ؟
- نه.
- داشتی؟
 حرصی می گه:
- کیا!
می خندم:
- وسط دانشگاه ولمون نمی کردی بیایم می گفتی کارم داری الان شیش ساعته مثل پت و مت دنبالم راه دفتادی هیچیم نمی گی.
طبق عادت همیشه روی اولین صندلی های قسمت زنونه می نشینه و کنارش جای می گیرم. خوبه که حواسش هست به حساسیت هام.
خوبه که می دونه خوشم نمی آد وسط یه جمع زنونه بنشینم.
- خیلی بی ترابیتی کیا! پت و مت چیه؟ خب دارم روی یه چیزی فکر می کنم ولی نمی دونم چه جوری برات توضیح بدم.
- نمی حواد اصلا بگی.
- نه می خوام بگم.
- نمی خوام بشنوم.
از بازوم تکونم می ده:
- چته باز بداخلاق شدی؟
صبر ایوب می خواد تحمل دختر جماعت!
- یعنی خودت نمی دونی از مِن مِن خوشم نمی آد؟
- خب چرا ولی حرف هام خیلی مهمن.
نگاهی به قیافه ی متفکرش می ندازم:
- ولی نداره یه حرفی رو یا نزن یا بدون مقدمه و طول و تفسیر زود بگو.
- حالا بگم؟
چینی به بینیم می ندازم؛ باز شروع شد تا دو ساعت باید مخم رو بخوره.
- زود بگو بدون حاشیه.
- باشه باشه.
صفحه گوشیش رو باز می کنه و عکس یه مرد رو نشونم می ده:
- نظرت؟
- چند قیمته؟
با کف دست تو بازوم می زنه:
- اِ باز مسخره کردنت شروع شد.
- صد بار گفتم مقدمه نچین؛ اگه می خوای مسخره نکنم حرف درست و حسابی بزن.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 17:37 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب