,

#من_پسرم

#قسمت_41

 


ساعت کلاس که تموم می شه استاد خجسته ماژیک رو کناری می ذاره و با خداحافظی و لحظه آخر هم با نگاه خصمانه ای که به اشکان می ندازه از کلاس خارج می شه.
اینهمه عصبانیت برای بهم ریختن کلاسش عادیه؟! به نظرم داره زیاده روی می کنه! کاغذی که برای نوشتن نکته ها زیر دستم گذاشته بودم رو با خودکار توی کیفم می ندازم و زیر نگاه های سنگین اشکان که بخاطر ضایع شدنش از دستم عصانیه به سمت کتی می رم.
- بریم.
سریع کتاب هاش رو توی کیفش می چپونه و راست می ایسته:
- باشه.
کیفش رو روی دوشش می ندازه و باز هم زبونش به کار می افته:
- خوبی ‌کیا؟ راستی چی گفت بهت این پسره؟
با یادآوری حرف هاش اخم هام در هم تنیده می شن:
- هیچی حرف مفت می زد.
با  شنیدن لحن تند و جدیم دیگه سوالی نمی پرسه .
استاد رو از دور می بینم که با یکی از دخترهای سوسول کلاس داره حرف می زنه و طبق معمول مورچه ها رو می شمره.
اشاره می کنم بهشون:
- این چرا اینقدر عصبانی شد؟ یعنی  اینقدر صدامون بلند بود که کلاسش بهم بریزه؟
دستی به مقنعه ش می کشه و موهاش رو بیشتر بیرون می ندازه:
- نه بابا سر اون نبود. من حوصله درس نداشتم بجاش داشتم تو کلاس دید می زدم که دیدم اشکان به پای تو زد؛ نگاهم که چرخید دیدم که با اخم بهتون نگاه می کنه. خیلی وقته دست و پای شل اشکان برای همه عادی شده ولی داش فردین دفعه اول بود می دید کلی عصبی شد.
پشت بند حرفش هم شروع می کنه به خندیدن.
یکی از ابروهم رو بالا می فرستم و گوشه لبم رو به دندون می گیرم:
- منظورت استاد خجسته ست دیگه؟ 
کیفش رو بالا می کشه و روی شونه ش تنظیم می کنه: 
- بی خی کیا. همه صداش می زنن علی.
از بازوش می کشم و نگهش می دارم:
- تو همه ای؟
لبش رو با زبون خیس می کنه:
- نه.
قبلا هم گفتم با پسر ها صمیمی نشو خوشم نمی آد.
بازوش رو رها می کنم و قدمی به جلو برمی دارم که از بازوم می کشه:
- ولش کن بیا بشینیم کارت دارم.
قدم دیگه ای به جلو برمی دارم:
- باید برم جایی نمی تونم بشینم. تو مسیر بگو.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 17:38 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب