,

#من_پسرم

#قسمت_40


 سمت میزش قدم برمی داره و روی صندلیش می نشینه. اشاره می کنه به جایی که خودش ایستاده بود:
- رشته کلام از دستم در رفته خوشحال می شم پنج دقیقه قبل رو برام توضیح بدین .
با جدیت و قدم های محکم مقابل کلاس می ایستم و شروع می کنم به توضیح دادن چیز هایی که گفته. خوشبختانه رشته م رو دوست دارم و از درسم نمی زنم.
 سه دقیقه کامل مطالب رو با دقت و حوصله توضیح  می دم که فقط کسی می تونه بازگوش کنه که کامل شنیده باشتش.
با لبخندی روی لب دستش رو به سمتم بالا می گیره:
- کافیه خانوم سبحان. می تونید بنشینید.
با اخم به پسره اشاره می زنه:
- ادامه توضیحات رو شما بدین آقای فلاحی.
پسره به ته ته پته می افته:
- دقیقا همین تیکه ش رو داشتم از خانوم سبحان سوال می پرسیدم.
دستی بین موهای کوتاهش می کشه:
- مشکلی نیست آقا، شما هر چی از کلاس متوجه شدین رو توضیح بدین.
- متاسفانه حال روحیم خوب نبود درس امروز رو اصلا متوجه نشدم.
ماژیک دستش رو روی میز می ذاره و مستقیم و با جدیت توی چشم هاش خیره می شه:
- پس ببخشید اگه درس رو متوجه نشدین در مورد چی از خانوم سبحان سوال می پرسیدین؟
بعد از تموم شدن جمله ش صدای بلند خنده ی همه توی کلاس می پیچه . خودش هم بدون ذره ای خنده و ردی از لبخند پشت به کلاس ادامه ی درسش رو توضیح می ده؛ دقیقا از همون جایی که قطع کرده بود ولی من هنوز نرسیده بودم به توضیح اون قسمت!
 نه مثل اینکه این حاج آقا به جز چشم دوختن به کف زمین از این کار ها هم بلده. دل خوشی از این پسره نداشتم که معلوم نیست اومده دانشگاه چیکار کنه! خیلی خوب حالش رو گرفت. بدون توجه به اشکان فلاحی که با حرص زل زده بهش؛  این بار تخته رو نگاه می کنم تا متوجه بقیه درس بشم.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 17:39 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب