,

#من_پسرم

#قسمت_38


با تموم شدن حرفش خودش خنده ش می گیره:
- البته تمام تلاشمون بدون ثمر موند.
با به یاد آوردن بلایی که سرش آوردم خودمم خنده م می گیره.
مار از پونه بدش می آد جلو خونه ش سبز می شه!
نارین توی بازوی ماهی می زنه. ماهی دستی به بازوش می کشه:
- آرومتر بزن سیاه و کبود شدم.
- کمتر مسخره کن تا نخوری.
بین شوخی های این دو تا نگاهم روی کتی خشک می شه. وحشتناک معذب نشسته و بدون هیچ حرکتی با انگشت هاش بازی می کنه.
 از پشت به کمرش می زنم که سوالی نگاهم می کنه.
لب می زنم:
-  چی شده؟
- هیچی.
با دیدن توپ والیبالی که کنارمون توی آلاچیق گذاشته شده برای اینکه کتی راحت تر باشه رو به جمع می گم:
- کیا والیبالی هستن؟
پسرها بلند می شن و سیا می گه:
- فکر کردم اعصابت زیاد تنظیم نباشه برای بازی.
- فعلا که هست، بریم.
دور تر از آلاچیق یه چهار ضلعی درست می کنیم برای بازی کردن.
ماهان رو به کتی می گه: 
- ناری که حالش خوب نیست نمی تونه تکون بخوره، کتایون خانوم شما نمیاین بازی؟
کتی مستعصل می مونه چی بگه، قبل از اینکه زبون باز کنه می گم:
- نه نارین حالش خوب نیست تنها نمونه بهتره.
سری تکون می ده و بدون حرفی بازی رو شروع می کنیم.

توپ رو روی دست ایمان می ندازم و منتظر می مونم تا جواب بده. الان بهترین کاری که می تونم بکنم تخلیه عصبانیتم سر توپ بیچاره ست.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 17:41 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب