,

#من_پسرم

#قسمت_35

 

من آشفته م ولی ماهان با شیطنت چشمکی می زنه:
- سلیقه تم خوشکله ها.
ابروهام توی هم می رن:
- منظور؟
می خنده:
- بی منظور.
حوصله تیکه انداختن این یه نفر رو دیگه ندارم!
نگاهی به دور و برم می ندازم:
- کجاست؟
- داریم می ریم پیشش.
گوشه لبم رو به دندون می گیرم و دست هام رو توی جیبم فرو می برم. انتظار مزخرف ترین کار ممکنه! اونم الانی که می ترسم بلایی سر دختر مردم اومده باشه.
صدای نارین روی اعصابم خط می کشه:
- ماها نمی تونم راه بیام.
ماهان کمی خم می شه و روی دست هاش بلندش می کنه. نگاهی به اطرافم می ندازم و خوبیه قضیه اینجاست که اطرافمون تقریبا خلوته. آخه این کار ها چه معنی می ده؟ چرا ماهان بهش میدون می ده؟
ازشون جلو می افتم تا با دیدنشون عصبی نشم و حرص نخورم.
- ماهی زشته؛ آبرومون رو بردین، بذارش زمین دختر گنده رو.
ماهی با لحن دلخوری می گه:
-  حواست به حرف زدنت باشه؛ مگه دارم چیکار می کنم که زشت باشه؟ نمی تونه راه بره.
نارین بازم لوس می شه: 
- می بینی همش با من لجه؟ صد بار گفتم ماهی صدات نزنه، از عمد تکرار می کنه.
اینبار دیگه واقعا ماهان جوش می آره:
- بسه! بذار هر طور دوست داره صدام بزنه فقط الان حرف نزن.
باشه ی ضعیفی زمزمه می کنه و فقط صدای سکوت شنیده می شه تا اینکه خوت ماهان سکوت رو می شکنه:
- کجا می ری اینجاست.
با صداش متوقف می شم و به سمت آلاچیقی که چند نفرن کنارش ایستادن می رم.
از دور کتی رو پیش ایمان و سیاوش می بینم و صداش می زنم.
- کتایون.
به سمتم برمی گرده و با چشم های نگرانش نگاهم می کنه. مکثش زیاد طول نمی کشه و سریع خودش رو بهم می رسونه.
- کیا!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 17:52 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب