,

#من_پسرم

#پارت_28

 

آهی

 

گروه سام یه جاسوس رو شناسایی کرده و اعتراف گیری ازش رو به عهده من گذاشته. از وقتی که شنیدم خشم کل وجودم رو فرا گرفته. حالا دلیل لو رفتن نقشه هفته پیش رو متوجه شدم و این جاسوس باید جوابگو باشه. جوابگوی تمام خسارتی که به گروه خورده. با ابروهای در هم وارد اتاق تاریک و کثیف می شم. مستقیم به سمت دو تا از آدم های سام که بازوهای پسره رو گرفتن می رم.
 صندلی فلزی رو دقیقا روبه روشون قرار می دم و روش می نشینم و با لحن جدیم می گم:
- می شنوم.
پوزخندی می زنه:
- ابله!
از جام بلند می شم و توی یه حرکت سریع صندلی رو به سمتش پرت می کنم. صندلی که بهش برخورد می کنه با داد وحشتناکی به زمین می خوره. پام رو روی دستش  می ذارم و محکم فشار می دم:
- وقتم رو تلف نکن؛ سریع بگو باید برم.
صدای ناله هاش حرفش رو منقطع می کنن:
- کور...خوندی...
بالای سرش می نشینم و موهاش رو به چنگ می کشم که صورتش از درد زیاد مچاله می شه و زبونش به ناسزا گفتن باز می شه:
- (...) حرفی که من می خوام رو نزنی زبونت رو می برم؛ خود دانی.
بین حرف زدنم آرش وارد اتاق می شه و با اشاره سرم می گه:
- سام کارت داره.
عرق پیشونیم رو پاک می کنم:
- چیزی نگفت؟
- مثل همیشه؛ فقط گفت حضورت الزامیه.
موهای پسره رو ول می کنم که صورتش به شدت به زمین می خوره و بازم ناله بد آهنگش بلند می شه.
با قدم های بلند و محکم وارد اتاق مهمان می شم و سیاوش و ایمان رو همراه یه پسر غریبه می بینم. بعد از نیم نگاهی به پسر تازه وارد کنار سام روی مبل تک نفره می نشینم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 18:32 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب