,

#من_پسرم


#پارت_27

 


زیر دوش آب می ایستم و چشم هام رو می بندم. قطرات سرد آب روی بدنم می رقصن ولی دریغ از اینکه توانایی کم کردن التهاب درونیم رو داشته باشن.
 حالم بده؛ بدجوری بهم ریختم. چه مرگم شده؟
برای لحظه ای کوتاه زمانی که کتی رو بدون لباس دیدم توی ذهنم تداعی می شه؛ لعنت به من. سریع چشم هام رو باز می کنم و صدای «نه» بلندم توی گوشم زنگ می زنه. مشت محکمی به بازوم می زنم و صدای نفس کشیدن عصبیم توی حموم می پیچه.
زیر دوش می نشینم و آب مستقیم روی سرم شلاق می زنه و بخاطر افکار مزخرفم تنبیهم می کنه. هر چی فکر می کنم کمتر به نتیجه نزدیک می شم. قبلا همچین چیزی نبود ولی نمی دونم چرا امروز اینقدر لباس پوشیدن کتی اذیتم کرد! نمی فهمم چرا دارم روی کتی حساس میشم و غیرت به خرج می دم؟ 
با حس سرما تازه به خودم می آم که کف حموم نشستم. نگاهم به قطره آبیه که از روی قوس بینیم داره به پایین می آد. مگه مهمه که کف حموم نشستم؟ مگه مهمه که اگه الان مامان اینجا بود می گفت« دختر نشین کف حموم خوب نیست» .
 دختر! چه واژه مزخرفی! لعنت به این کلمه چهار حرفی!
چرا بقیه قبول نمی کنن که نمی خوام دختر باشم و با یادآوری دختر بودن عذابم می دن!
خسته م از اینکه مدام به این اسم صدا زده بشم. دختر!
کی می خوان بفهمن من دختر نیستم؟

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 18:33 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب