,

#من_پسرم.

#قسمت_26

 

از پاساژ که خارج می شیم، کتی با نشون دادن مغازه ای به سمتش می ره و زود برمی گرده. بطری رو به دستم می ده:
- چیکار می کنی، خطرناکه چرا ریسک می کنی؟ اگه پسره رزمی کار بود می خواستی چیکار کنی؟
بطری آب رو توی دستم فشار می دم:
-  اونقدری توی کارم حرفه ای هستم که بتونم از پسش بربیام.
دماغش رو بالا می کشه:
- من نمی فهمم چرا بهم گیر داد؟! من خیلی سر به زیر داشتم می اومدم پیش تو.
عصبی از سر تا پاش رو نگاه می کنم و بهش می توپم :
- این چه وضع لباس پوشیدنه؟ مانتوت که یه وجبه، ساپورتم که پوشیدی دیگه بدتر.
از لباس هاش نگاه می گیرم:
- اون روز هم بهت گفتم ساپورت چیز خوبی نیست، چرا حرف تو کله ت نمی ره؟
بطری رو از دستم می کشه و مجبورم می کنه بطری رو سر بکشم. اشک هاش رو پاک می کنه:
- باشه باشه دفعه بعد حواسم هست؛ آخه هیچ وقت نگفتی نپوش فقط امروز اینقدر حساس شدی.
صداش تحلیل می ره و جملات آخر رو زمزمه می کنه.
دقیق نگاهش می کنم:
- حالا فهمیدی چرا گفتم خوب نیست؟
نگاهم ثابت می شه توی صورتش ولی خودمم نمی دونم دارم دنبال چی می گردم!
هیچی نمی دونم، فقط یه چیزی مسلمه؛ یه چیزهایی داره تغییر می کنه. اون هم تغییرات اساسی.
امروز چه روز مزخرفی شده، تا حالا به چشم یه پسر به کتی نگاه نکرده بودم ولی امروز...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:18 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب