,

#من_پسرم.

#قسمت_25

 

با شنیدن این حرفش آتیشی می شم و به طرفشون می رم. کتی با دیدنم تمام سعیش رو می کنه تا از پسره دور بشه ولی دیر شده و بهشون می رسم؛ محکم روی شونه ی پسره می زنم که متعجب به طرفم برمی گرده. همزمان هم کتی جیغ می کشه.
با دیدن چشم های سرخم لحظه ای شوکه می شه ولی خودش رو نمی بازه:
- مسئله خصوصیه، دخالت نکن.
ابروهام تا جایی که جا داره توی هم گره می خورن و صدای خشمگینم کل پاساژ رو برمی داره:
- عوضی(...)، تو که بلدی قیمت بدی اول به خواهر خودت قیمت بده که مستحق تره.
با شنیدن حرفم به شدت سرخ می شه و خودش رو به طرفم می کشه و دستش به سمت یقه م می ره:
- حرف دهنت رو بفهم آشغال(...) خواهر من رو با اینا یکی نکن!
کتی خودش رو وسطمون می ندازه و دست هام رو می گیره:
- کیا تو رو خدا؛ بی خیال بیا بریم.
کتی رو محکم به عقب هلش می دم که روی زمین می فته. کتی که دور می شه با مشت محکم می کوبم توی شکم پسر روبه روم. چون انتظارش رو نداشت غافلگیر می شه و با گذاشتن دستش روی شکمش دولا می شه. قبل از اینکه بتونه به خودش بیاد، ضربه بعدی به زانوهاش می خوره و روی زمین می افته. از دستم می کشه تا من رو هم زمین بزنه ولی بخاطر آموزش های دفاع شخصیم مچش رو می پیچونم و لگد بعدی رو دوباره توی شکمش می زنم. عصبی و تند تند نفس می کشم و پام رو آماده زدن ضربه بعدی می کنم که کتایون به زور عقب می کشتم:
 - بسه کیا.
نگاهم توی صورت اشکیش می چرخه. چرا گریه کرده !
- نشنیدی چی گفت بهت؟ یعنی چی که ولش کنم؟
 دوباره می رم سمت پسره که حالا بلند شده و آماده حمله ست. صدای مغازه دارها مدام توی گوشمه:
- خانوم برش دار از اینجا ببرش، شر درست می کنه.
همین حرف باعث می شه که کتایون به زور از معرکه دورم کنه. چند نفر هم پسره رو نگه می دارن تا ما از پاساژ خارج بشیم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:20 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب