**
#من_پسرم
#قسمت_20
کارتن رو بلند می کنم و به سمت آشپزخونه می رم؛ روی اپن می ذارم و از همونجا مامان رو صدا می زنم:
- همه ی کارتن ها رو آوردم داخل؛ کار دیگه ای نداری؟
با کشیدن خمیازه ای وارد می شه:
- برای چیدن وسایل کمکم کن بعد هر جا خواستی برو.
لیوان ها رو به ترتیب به گیره های مخصوصشون وصل می کنم و برمی گردم سمت بشقاب ها که می گه:
- نفس دیگه اینجا کاری نکن که صاحب خونه شاکی بشه.
بدون تغییر حالت چهره و کم شدن سرعت دست هام می گم:
- مثلا چیکار؟
روی چهار پایه می ره و در کابینت رو باز می کنه:
- نفس بسه این رفتار هات! دیگه بهت اجازه نمی دم که با این تیپ توی خیابون بگردی. موتورت رو هم باید بفروشیش.
سریع چشم هام رو می بندم و باز می کنم؛ نفسم رو با حرص بیرون می فرستم:
- ولی مامان قبلا در موردش حرف زدیم.
در یخچال رو باز می کنه:
- حالا می خوام بزنم زیرش. حرفی هست؟
در یخچال رو قبل از اینکه ببنده نگه می دارم:
- یعنی چی می زنم زیرش؟ حرف زدیم باهم.
شونه ای بالا می ندازه:
- می بینی که زورم می رسه؛ پس می گم این مدلی بیرون رفتن قدغنه!
نظرات شما عزیزان: