,

#من_پسرم.

#قسمت_15

 


باز هم منظورش رو نمی فهمم. با حالت سوالی رو به ماهان می ایستم و دست هام رو توی جیب هام فرو می برم:
- ماها بگو؟ چی شده که اینقدر خنده داره؟ بدون اجازه دست زدن یه غریبه به من کجاش خنده داره؟
قدمی به سمتم بر می داره و می گه:
- اولا که غریبه نیست؛ دوست نارینه و از پایین تا اینجا رو هم باهاهامون بالا اومده.
بین حرف زدنش ابرو هام رو با تعجب بالا می دم و می گم:
- پس چطور من ندیدمش؟!
نارین با عشوه می خنده و می گه:
- چون از قافله جلو بودی و حواستم اصلا به دختر شاه پریون نبود.
دختر شاه پریون! بر می گردم سمتش و توی صورتش دقیق می شم. چشم های سبز و مژه های تاب دار، لب هایی که بدون آرایش هم زیباست، پوست سفید و دماغ عملی. دختر ر‌و به رو نگاه سبزش رو به زمین می دوزه و با نوک کفشش، با سنگ ریزه زیر پاش بازی می کنه . این حالتش یعنی مثلا معذب شده! نگاه براق شده م رو ازش می گیرم، پوزخندی می زنم؛ به سمت پله ها راه می افتم و با تمسخر می گم:
- هِی دختر شاه پریون، هر کاری می کنی بکن ولی به من نزدیک نشو.
با گفتن جمله م، صدای ناراحت و لوس نارین روح و روانم رو اذیت می کنه: 
- ماها، می بینی چیکار می کنه؟ مگه قرار نشد باهاش حرف بزنی؟
ماهان دستش رو پشت کمر نارین می ذاره و باگفتن هیس، سمتش خم می شه. نگاه ازشون می گیرم و پله ها رو بالا می رم. صدای راه اومدن یه نفر رو پشت سرم متوجه می شم ولی اهمیتی نمی دم و پله ها رو بالا میرم. یقه کاپشنم رو بالاتر می کشم؛ زیپ رو تا آخر بالا میارم و دست هام رو هم تو جیب هام فرو می برم. می دونم که الان دنبالم نمی آن، پس با خیال راحت از هوای پاک اطرافم لذت می برم و پله ها رو یکی پس از دیگری طی می کنم و با رسیدن به یک جای خلوت و دیدن یه نیمکت چوبی، روش می نشینم تا وقتی که بقیه هم برسن.  دستم رو پشت گردنم بهم گره می زنم و هنوز نگاهم رو بالا نیوردم که دختر شاه پریون! نفس نفس زنان بهم می رسه و دستش رو روی قفسه سینه ش می ذاره. بعد از چند بار نفس عمیق کشیدن، بالاخره تنفسش بر می گرده به حالت عادی. چند تا سرفه می کنه و کنارم می نشینه:
- چقدر تند راه می ری، نفسم بند اومد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:35 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب