,

#من_پسرم.

#قسمت_14

 

نگاهم رو از چشم های آبی سیر ماهان می گیرم و قدم دیگه ای بر می دارم:
- درسته حالم خوش نیست؛ ولی بیشتر از یکم.
اینبار دیگه ماهان بازوم رو می کشه:
- کجا می ری یه دقیقه ویسا تا بقیه هم برسن با هم شروع کنیم.
نفسم رو با صدا بیرون می فرستم و پشت بهشون می ایستم. یقه کاپشنم رو بهم نزدیک می کنم و زیب نصفه ش رو بیشتر بالا می کشم. دست هام رو توی جیبم  می ذارم و منتظر می مونم.
با شنیدن صدای سیاوش که می گه بریم، دیگه منتظر نمی مونم و راه می افتم. بچه ها دو به دو با هم راه می افتن و صدای خنده های ریز دخترها با صدای خنده های بلند پسر ها مخلوط می شه.
نیم ساعته که داریم راه می آیم و بخاطر دخترها مجبور شدیم چند بار وسط مسیر بایستیم. حالا نه اینکه قبلش هم خیلی راه می اومدن! کلا از بازوی بچه ها آویزون بودن.
هنوز نصف مسیر رو بیشتر نیومدیم ولی باز هم بخاطر سرکار علیه ها ببین راه ایستادیم. سیا و آتا روی نیمکت فلزی سبز رنگ نشستن و سما ش آتا روی شونه ی سیاوشه؛ ایمان نشسته لبه  پله و سارینا روی پای ایمان نشسته. ماهان و نارین هم کمی دورتر از ما و پشت بهمون ایستادن و دارن حرف می زنن. رو از هر سه تا گروه می گیرم که در گیر حرف ها و ادا و اصول خاص خودشونن.  بهشون پشت می کنم و رو به شهر دست هام رو از دو طرف باز می کنم و با بستن چشم هام و نفس عمیق کشیدن، هوای پاک رو وارد ریه هام می کنم.
 بخاطر رشته م که تربیت بدنیه و چند ساله انواع ورزش ها رو کار می کنم؛ کوهنوردی هم جز برنامه ثابتمه حتی اگه هر هفته نشه دو هفته یک بار رو حتما باید برم؛ مشکلی از لحاظ بالا اومدن نداشتم و مثل این دخترهای سوسول که هنوز دو تا پله نیومده غش کردن، نیستم.
 چند ثانیه ست چشم هام بسته ست و کمی هم احساس سرما می کنم ولی اون قدر هوای صبح رو دوست دارم که نمی خوام از حس نابش بیرون بیام و زیپم رو بالا بکشم. نفس عمیق دیگه ای می کشم که عطر شیرینی توی بینیم می پیچه و بلافاصله زیپم به بالا کشیده می شه. تعجب می کنم، این عطر حتی شبیه سلیقه هیچکدوم از دخترها هم نیست!  مچ دستی که ثابت مونده رو زیپم رو سریع و محکم توی دستم می گیرم؛ با باز کردن چشم هام به طرف صاحب دست بر می گردم. به محض باز شدن چشم هام؛ چشم تو چشم دختر چشم سبزی می شم که با یه لبخند ملیح داره بهم نگاه می کنه. با ابرو های گره خورد تو هم و صدایی جدی بهش می توپم:
- شما کی باشی که دستت خورده به لباسم؟

دختر چشم سبز  بلند می خنده و مو های ریخته شده توی صورتش رو از صورتش کنار می زنه؛ بلافاصله هم صدای خنده بقیه بلند می شه. متعجب به سمتشون برمی گردم و سری به معنای چی شده تکون می دم که ایمان خنده اش رو جمع می کنه و می گه:
- تو که تیز بودی، از کی اینقدر گیج شدی که ما نفهمیدم؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:36 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب