,

#من_پسرم

#قسمت_12

 

اشاره ای به آتاناز و سیا می کنم:
-مخصوصا با این ماشین.
کمر راست می کنم که برم که لحظه آخر ماهان دستم رو می کشه و با خنده می گه :
-کجا می ری؟ وایسا زنگ زدم سارینا بیاد دنبال آتاناز.
به طرفش بر می گردم و دندون هام رو روی هم می سابم:
- مرض داشتین از اول بگین سارینا بره دنبالش؟ حتما باید جلوی خونه ما زنگ بزنید بیان دنبالش؟
چشمکی می زنه و اول صبحی صدای خندیدنش توی کوچه  خلوتمون می پیچه که حتی گربه هاش هم خوابن!
- می خواستم ببینم بعد از این همه مدت با ما گشتن هنوز هم پاستوریزه ای یا نه ولی مثل اینکه تو اصل اسکولی؛ آبی ازت گرم نمی شه.
از دستش می کشم که خودش بلند می شه:
- حالا که مطمئن شدی من تغییر رویه ندادم بشین عقب تا جونتم در آد.
سر جاش می نشینم و ماهان هم روی صندلی عقب ماشین جا می گیره:
- حالا چرا من رو فرستادی عقب، چرا خودت عقب نمی شینی خان والا؟
با گذاشتن هندزفریم توی گوشم، صورتم رو جمع می کنم و می گم:
- چون حالم بهم می خوره از صندلی های عقب.
به وضوح متوجه توی هم رفتن اخم های  سیاوش و آتاناز می شم؛ بالاخره کم توهینی که بهشون نکردم! هر وقت خلقم تنگ بشه‌، اختیار زبونمم از دست می دم.
سیاوش خم می شه جلو و می خواد چیزی بگه که ماهان دستش رو می ذاره رو بازوش و ساکتش می کنه.
ایمان در حالی که داره استارت می زنه می گه:
- یکم اون وامونده رو کنترل کن، چته باز اول صبحی؟
براق می شم توی چشم هاش:
- یعنی نمی دونی چمه؟ چند بار گفتم یه جا که می خوایم بریم این عروسک هاتون رو دنبالمون راه نندازین؟
ایمان توی آینه به سگرمه های توی هم آتاناز نگاه می کنه و می گه:
- دیگه سخت می گیری کیا... یکم شل کن، خبری نیست که سه تا دخترن که باهامون میان کوه همین!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:38 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب