,

#من_پسرم

#قسمت_11


با صدای زنگ گوشیم بلند می شم و برای چند ثانیه گیج و منگ توی جام می نشینم. بخاطر دیر خوابیدن، به شدت خوابم می آد ولی دستی توی موهام می کشم و بلند می شم.
تلو تلو خوران تا دستشویی می رم. آبی به دست و صورتم می زنم و توی آینه به چشم های ریز شده از  کم خوابیم نگاه می کنم.
پوفی می کشم و وارد آشپزخونه می شم . از بین وسایل بسته بندی شده نمی تونم ماهی تابه رو پیدا کنم و بی خیال خوردن تخم مرغ می شم؛ یه راست می رم سر یخچال. با برداشتن خامه و عسل کف آشپزخونه روی موکت می نشینم و مشغول خوردن صبحانه می شم.  لامپ اتاق مامان روشن می شه و چند ثانیه بعد صدای در اتاقش می آد. مامان بخاطر کارش خیلی خسته می شه و نمی خواستم بیدارش کنم ولی برخلاف تمام تلاشی که کردم، سر و صدا ها از خواب بیدارش کرده و حالا با بد خواب شدنش دیگه خوابش نمی بره.
آخرین لقمه رو دهنم می ذارم و از جام بلند می شم. برای آماده شدن نیم ساعت وقت دارم، پس وارد اتاقم می شم.
با لرزش گوشیم روی تخت و نمایان شدن اسم ایمان گوشی رو قطع می کنم و بلافاصله با برداشتن بطری آب از خونه می زنم بیرون. هوا هنوز گرگ و میشه ولی ماشین ایمان رو تشخیص می دم و به سمتش می رم. در رو باز می کنم و با دیدن آتاناز که کنار سیاوش نشسته و دست سیا هم دورشه، با قیافه جمع شده در رو سریع می بندم. با این اوصاف معلومه دوس دخترهاشون رو هم آوردن. این بار در جلو رو باز می کنم:
- چرا بهم نگفتین دخترا هم هستن؟
ایمان که پشت فرمونه به طرفم برمی گرده و دستش رو روی فرمون می ذاره و با لحن شیطونی می گه:
- گفتن و نگفتنش چه فرقی داشت وقتی با کسی جوش نمی خوری؟ نکنه کسی رو زیر سر داری بهمون نگفتی کلک؟
پشت بند حرفش هم خودش و ماهان بهم چشمک می زنن. عصبی پوفی می کشم و می خوام در رو ببندم که ماهان در رو نگه می داره:
- چی شد؟ نمی آی؟
دستم رو روی لبه در می ذارم؛ به سمتش خم می شم و مستقیم توی صورتش می گم:
- می دونی که نمی آم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:39 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب