,

#من_پسرم

#قسمت_4

 

علاقه ای به پوشیدن لباس های دخترونه ندارم ولی بخاطر سفارش مامان مجبورا دوباره توی لباس هام می گردم و یه تاپ پیدا می کنم. این شاید بتونه کمی من رو به اونی که مامان می خواد شبیه کنه. به خاطر موهام شاید از کیا بودن در نیام ولی بخاطر تاپی که پوشیدم شاید شاید کمی شبیه بشم به نوه حاج خانوم.
 
دستی بین موهای خیسم می گردونم و از اتاق خارج می شم؛ کنار مادر بزرگ و روبه روی مادرم می نشینم .مادربزرگ هم بعد از تموم کردن حرفش دستم رو توی دستش می گیره و چشم های نگرانش رو بهم می دوزه:
- نفس، چرا این جوری می کنی؟ می خوای پدرت ناراحت باشه از دستت؟ می خوای عذابش بدی؟
دهن باز می کنم تا بگم «مگه دارم چیکار می کنم؟ »که مامان قبل از من رو به مادربزرگ می گه:
- من قبلا باهاش اتمام حجت کردم .
به ثانیه نمی رسه که ابروهای مادربزرگ توی هم گره می خورن: 
- یعنی چی اتمام حجت کردم مریم؟ این چه حرفیه می زنی؟ خودت ناراحت نمی شی اینجوری می بینیش؟ حرف های مردم عصبیت نمی کنه؟ حالا همه ی کار هاش به کنار موتور سوار شدنش رو کجای دلم بذارم؟
نفسی عصبی می کشه و دوباره با همون لحن تند و سریعش می گه:
  - چرا بهش نمی گی بخاطر رفتارش، لباس پوشیدنش و موتور سواریش، چند تا از همسایه ها بهت اعتراض کردن؟ هان چرا نمی گی؟ چرا نمی گی که صاحب خونه جوابتون کرده و باید خونه تون رو عوض کنین؟
مامان سرش رو پایین می ندازه و شرمنده می گه :
- قبلنم براتون توضیح دادم ...
مادربزرگ عصبی می شه و دادش می پیچه توی کل خونه:
- یعنی تو زورت به یه دختر نمی رسه؟ دو روز دیگه بلایی سر این دختر اومد می خوای چه جوری تو چشم های حمید نگاه کنی؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:50 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب