,

#من_پسرم

#قسمت_2

 

#کیا


با رسیدن به ارگ کریم خانی و دیدن فضای سبزی که با روح و روان آدم بازی می کنه؛ موتور ها نزدیک فضای سبز پارک می کنیم و به سمت چمن ها می ریم. نگاهی به ارگ کریم خانی می ندازم که در زمان خودش امنیت بالاش زبانزد بوده؛ هنوز چشمم به عظمت ارگه و به هنر و هوش ایرانی فکر می کنم که سیاوش با سینی آب هویچ بستنی ها رو به روم می ایسته و با قیافه آویزونش می گه:
- کوفتتون بشه؛ موجودیم ته کشید.
بلافاصله بعد از گفتن این حرف صدای خنده جمع چهار نفره مون به هوا شلیک می شه و نگاه آدم های اطراف با تعجب بهمون حمله می کنه.
نی رو دهنم می ذارم  و شروع می کنم به مک زدن. بین خوردن، ایمان محکم می زنه پس کله م که نی بستنی به سقف دهنم می خوره و سریع با حس درد از دهنم فاصله ش می دم. مشتی به بازوی ایمان می کوبم و می گم:
- کرمولیسم داری پسر؟
هرهر می خنده و درحالی که داره به موتورش تکیه می ده، دستش رو توی هوا نیم چرخی می زنه و می گه: 
-  تقریبا یه چیزی تو همون مایه ها.
نگاه تاسف باری بهش می ندازم و دوباره مشغول خوردن می شم.
هنوز آب هویج بستنیم نا نصفه نرفته که گوشیم زنگ می خوره .نگاهی به صفحه گوشیم می ندازم و چند قدم از بچه ها فاصله می گیرم. دستم رو روی صفحه گوشی می کشم:
- سلام مامان.
- سلام، کی می آی؟
- معلوم نیست؛ چطور مگه؟
با تحکم می گه:
- مامان بزرگت اومده می خواد ببینتت، زودتر بیا.
و این حرف یعنی باید برم خونه بدون چون و چرا.
بدون هیچ بحث اضافی می گم:
- باشه، می رسونم خودم رو .
آب هویج نصفه رو بی خیال می شم و هم زمان که توی سطل زباله کنار دستم پرتش می کنم، رو به بچه ها می گم:
- خب بچه ها خوش گذشت ولی من باید برم.
از اینکه می خوام اینقدر زود برگردم، هر سه نفر متعجب می شن و سیاوش نمی تونه تعجبش رو پنهان کنه:
- چی شد؟ اسمت برای سربازی دراومده که اینقدر هولی؟ 
 عینک آفتابیم رو از پیراهنم جدا می کنم و حین زدنش به چشم هام می گم:
- نه، مامانم زنگ زده باید برگردم خونه .
چند قدم ازشون دور می شم که بین خداحافظی سیاوش و ایمان، صدای کلافه ماهان به گوشم می رسه:
- بیخی بابا. تو کی می خوای دست از پاستوریزه بودن برداری؟ آزاد باش پسر .
همون جوری که پشتم بهشونه دستی تو هوا به معنای خفه بابا، براش تکون می دم و سوار موتورم می شم.
 با پیچوندن سویچ  سرعت می گیرم و وارد خیابان اصلی می شم. از بین ماشین ها لایی می کشم و با ویراژ دادن های پیاپی ربع ساعت بیشتر طول نمی کشه که به خونه برسم.
 با گرفتن فرمون موتور وارد حیاط خونه می شم. به محض ورودم بوی خاک نم خورده باغچه توی بینیم می پیچه و باعث می شه با بستن چشم هام نفس عمیقی بکشم.
 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:52 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب