caferomanenteza r

caferomanenteza r ,

#من_پسرم

#قسمت_9

 

بعد از پوشیدن لباس هام، روبه روی آینه مو هام رو با ژل حالت می دم و با چپوندن مانتو و مقنعه توی کیفم به سمت در خروجی حرکت می کنم.
 استارت می زنم و می خوام از حیاط خارج بشم که لحظه آخر مامانم از پشت سر صدام می زنه؛ می ایستم و با گذاشتن پام روی زمین موتور رو نگه می دارم:
- بله مامان، چیزی شده؟
خودش رو بهم می رسونه و می گه:
- عصر زود برگرد باید وسایل رو بسته بندی کنیم.
عینکم رو ازچشم هام بر می دارم و به طرفش بر می گردم:
- حالا جدا می خوای خونه رو عوض کنی؟
با ابروهای در هم گره خورده دست هاش رو توی جیب مانتوش می کنه و با ناراحتی می گه:
- مگه چاره دیگه ای هم برام گذاشتی؟ چیکار می تونم بکنم؟
کیفش رو روی شونه ش جا به جا می کنه و زودتر از من ازخونه خارج می شه.

بعد از پارک کردن موتورم، وارد پارک نزدیک دانشگاه می شم و پشت ساختمان سرویس بهداشتی جایی که دید نداشته باشه، سریع مانتوم رو تنم می کنم و مقنعه رو به سر می کشم.
نگاهی به سردر دانشگاه می ندازم و با کشیدن پوفی وارد می شم. ناراضی از وضعیتم، کیفم رو با حرص روی دوشم می ندازم و به سمت سالن ورزشی قدم برمی دارم. با قدم های بلند می رسم به سالن و وارد می شم که کتی از چند متری با جیغ جیغ به طرفم می آد.
-  خل مغز کجا بودی؟
می رسم بهش که با دیدین قیافه ام پقی می زنه زیر خنده:
- چته بابا یعنی اینقدر لباس دخترونه پوشیدن روی اعصابته؟!
خیلی خوب می شناستم و می دونه که الان چمه. با اخم های توی هم و ساییدن دندون هام روی هم می گم:
- یه چیزی بیشتر از خیلی؛ وحشتناکه.
با هم هم قدم می شیم و در حالی که داره به لاک ناخون هاش نگاه می کنه می گه:
- چه خبر؟ کجا بودی یه مدته نیستی؟
توی یه لحظه با دیدن توپ والیبالی که داره به سمتمون  می آد و مستقیم به سمت صورت کتی میره و اونم که اصلا حواسش نیست، کمی به پایین خم می شم و با کج کردن خودم ساعد می زنم که توپ بر می گرده اون سر زمین. صدای سوت کشیدن یکی از بچه های کلاس بلند می شه و کتی هم سرش رو بلند می کنه و بالاخره نگاه از ناخن های سرخش می گیره:
 - چی شد کیا؟
- هیچی، فقط توپه داشت می خورد به دماغت ولی حیف شد.
مشتی حواله بازوم می کنه:
- بی شعور حسود.
بعد هم هم دستی به بینی عروسکیش می کشه که خنده م می گیره. عالم و آدم می دونن چقدر خرج عمل بینیش کرده و حالا کافیه یه چیزی محکم بهش بخوره تا به فنا بره.

[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:43 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

#من_پسرم

#قسمت_10

 


با هم به سمت رختکن  می ریم و مشغول عوض کردن لباس هام می شم. مقنعه و مانتوم رو در می آرم که آرزو وارد رختکن می شه. دستم به سمت دکمه بالایی پیراهنم  می ره و قبل از اینکه بتونم دکمه رو باز کنم، آرزو خودش رو توی بغلم می ندازه: 
- کجا بودی این مدت، دلمون واست تنگ شده بود؟
دختره ی احمق فکر کرده که نمی دونم به خاطر شباهتم به دوست پسرش اینجوری پریده بغلم! اونم به بهانه ی غیبت دو هفته ایم! محکم دستش رو دور کمرم حلقه کرده و بخاطر کوتاه بودن قدش سرش روی سینه امه، بعد از چند ثانیه که گذشته هنوز سفت چسبیده بهم، دستش رو از دورم باز می کنم و بب به عقب هل دادنش به حالش نگاه می کنم، انگار اصلا اینجا نیست!
- هوی، یابو! کجایی؟ خوش گذشت؟
گیج سرش رو به طرفین تکون می ده به معنای اینکه منظورم رو نفهمیده. دستم روی دکمه پیراهنم قرار می گیره ولی منصرف می شم و پوفی می کشم و رو به آرزویی که هنوز اینجا ایستاده و گیج و منگ نگاهم می کنه دستی تو هوا تکون می دم:
- برو بیرون می خوام لباسم رو عوض کنم.
قیافه ش جمع می شه و می گه:
- چیکارت دارم خب عوض کن!
- صد تا پسر این جا وایساده باشن عوض می کنم ولی جلوی تو یکی نه. برو بیرون.
رو به کتی می گم:
-کتی این رو بفرست بیرون می دونی که اعصاب ندارم می زنم ناکوتش می کنما.
کتی به طرف آرزو می ره و من پشت بهش دکمه هام رو باز می کنم و وقتی از بیرون رفتنش مطمئن می شم از تنم خارجش می کنم.
لباس هام رو که تعویض می کنم کتی کنارم می ایسته.
خم می شم بند کفش هام رو ببندم و همزمان می گم:
- کتونی، این چش بود باز هوایی شده؟
دست به سینه می شه و می گه:
-  اولا که کتونی و مرض بعدشم یه هفته ست بنیامین محلش نمی ذاره، اینم کلا تو لاک خودشه.
کمر راست می کنم و می گم:
- پس بگو چشه باز اومده طرف من. یکی دیگه بهش سرویس نمی ده من باید جور ش رو بکشم.
با هم می رسیم به در رختکن و کتی می گه:
-حالا تو چرا اینجوری زدی تو پرش؟ خو لباست رو عوض می کردی دیگه.
بر می گردم طرفش و صورتم رو جمع می کنم:
- من جلو هر کسی لباس عوض کنم جلو این نمی کنم، ندیدی چه جوری داشت نگاهم می کرد؟ بدتر از صد تا پسر هیز چشم هاش کارمی کنه. حالمم بهم زد، دختره ی چندش می دونه بدم میاد بعد هر بارم که که می بینتم بغلم می کنه.
سری تکون می ده و با هام پشت تور قرار می گیریم.
بخاطر شخصیتم زیاد با دخترها کنار نمی آم و تنها دختری که حکم دوست رو برام داره کتیه که اونم چیزایی که روشون حساسم رو رعایت می کنه. تنها دختری که اجازه داره منو بغل کنه کتیه چون برعکس بقیه شون وقتی بغلم می کنه من رو نفس می بینه نه کیا.

[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:42 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

#من_پسرم

#قسمت_11


با صدای زنگ گوشیم بلند می شم و برای چند ثانیه گیج و منگ توی جام می نشینم. بخاطر دیر خوابیدن، به شدت خوابم می آد ولی دستی توی موهام می کشم و بلند می شم.
تلو تلو خوران تا دستشویی می رم. آبی به دست و صورتم می زنم و توی آینه به چشم های ریز شده از  کم خوابیم نگاه می کنم.
پوفی می کشم و وارد آشپزخونه می شم . از بین وسایل بسته بندی شده نمی تونم ماهی تابه رو پیدا کنم و بی خیال خوردن تخم مرغ می شم؛ یه راست می رم سر یخچال. با برداشتن خامه و عسل کف آشپزخونه روی موکت می نشینم و مشغول خوردن صبحانه می شم.  لامپ اتاق مامان روشن می شه و چند ثانیه بعد صدای در اتاقش می آد. مامان بخاطر کارش خیلی خسته می شه و نمی خواستم بیدارش کنم ولی برخلاف تمام تلاشی که کردم، سر و صدا ها از خواب بیدارش کرده و حالا با بد خواب شدنش دیگه خوابش نمی بره.
آخرین لقمه رو دهنم می ذارم و از جام بلند می شم. برای آماده شدن نیم ساعت وقت دارم، پس وارد اتاقم می شم.
با لرزش گوشیم روی تخت و نمایان شدن اسم ایمان گوشی رو قطع می کنم و بلافاصله با برداشتن بطری آب از خونه می زنم بیرون. هوا هنوز گرگ و میشه ولی ماشین ایمان رو تشخیص می دم و به سمتش می رم. در رو باز می کنم و با دیدن آتاناز که کنار سیاوش نشسته و دست سیا هم دورشه، با قیافه جمع شده در رو سریع می بندم. با این اوصاف معلومه دوس دخترهاشون رو هم آوردن. این بار در جلو رو باز می کنم:
- چرا بهم نگفتین دخترا هم هستن؟
ایمان که پشت فرمونه به طرفم برمی گرده و دستش رو روی فرمون می ذاره و با لحن شیطونی می گه:
- گفتن و نگفتنش چه فرقی داشت وقتی با کسی جوش نمی خوری؟ نکنه کسی رو زیر سر داری بهمون نگفتی کلک؟
پشت بند حرفش هم خودش و ماهان بهم چشمک می زنن. عصبی پوفی می کشم و می خوام در رو ببندم که ماهان در رو نگه می داره:
- چی شد؟ نمی آی؟
دستم رو روی لبه در می ذارم؛ به سمتش خم می شم و مستقیم توی صورتش می گم:
- می دونی که نمی آم.

[ شنبه 20 مرداد 1397 ] [ 19:39 ] [ N.rostami)entezar) ] [ ]

آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 102 صفحه بعد